فانکو پاپ مادارا
مادارا با تعجب به فیگور کوچک خود روی قفسه نگاه کرد. او به یاد آورد که چگونه اوبیتو آن را برای او آورده بود. او گفته بود که این فیگور یکی از نادرترین و بهترین فیگورهای فانکو پاپ است و او باید از آن به عنوان یک یادگاری ارزشمند نگه دارد. مادارا از اینکه اوبیتو چنین چیزی را برای او تهیه کرده بود متعجب شده بود. او میدانست که اوبیتو هیچ علاقهای به انیمه ندارد و فقط برای او این کار را کرده بود.
مادارا فیگور را برداشت و به آن نگاه کرد. او احساس کرد که چشمان آن به او خیره شدهاند. او تکان خورد و فیگور را روی قفسه گذاشت. او فکر کرد که شاید خیلی خسته باشد و دارد هالوسیناسیون میبیند. او تصمیم گرفت که برود بخوابد و فردا از اوبیتو تشکر کند. او از اتاق خود خارج شد و در را بست.
فیگور مادارا روی قفسه به حرکت درآمد. او با خود گفت: “بالاخره از این جعبه خارج شدم. این چه جور زندانی بود؟” او به اطراف نگاه کرد و دید که در یک اتاق خواب است. او دید که روی دیوار یک پوستر از ناروتو و ساسکه و ساکورا است. او گفت: “این چه جور مزاحمتی است؟ اینها کی هستند؟ چرا من را با خود پوستر گرفتهاند؟” او از خشم به لرزه افتاد و گفت: “من باید از اینجا برم. من باید برگردم به دنیای خودم. من باید از این اوبیتو انتقام بگیرم. او چه حقی داشت من را به عنوان یک یادگاری بدهد؟ من یک یادگاری نیستم. من یک نینجا هستم. من یک اوچیها هستم. من مادارا هستم.”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.