فیگور اورجینال رویای ناروتو سری باندای
فیگور اورجینال رویای ناروتو سری باندای یک نینجای جوان و پرانرژی بود که هدفش این بود که روزی هوکاگه، یعنی رهبر کونوها شود. او عاشق ساکورا بود، یک دختر زیبا و باهوش که در تیمش بود. اما ساکورا عاشق ساسکه بود، یک نینجای مرموز و خوش تیپ که همچنین در تیم ناروتو بود. ناروتو همیشه سعی میکرد که ساکورا را به خود جلب کند، اما همیشه شکست میخورد.
روزی، فیگور اورجینال رویای ناروتو سری باندای در حال تمرین بود که یک صدای عجیب شنید. او به سمت صدا رفت و دید که یک جعبه قدیمی و غبارآلود در زیر چند درخت پنهان شده است. او با کنجکاوی جعبه را باز کرد و دید که یک دستگاه عجیب و غریب در آن قرار دارد. دستگاه شبیه به یک عینک بود، اما با سیمهای متعدد و لامپهای رنگین متصل شده بود. روی دستگاه چند حرف نوشته شده بود: رویابین.
فیگور اورجینال رویای ناروتو سری باندای فکر کرد که شاید این دستگاه چیز جالبی باشد و تصمیم گرفت که آن را امتحان کند. او دستگاه را به سرش گذاشت و دید که صفحهای روشن میشود. روی صفحه، چند گزینه نمایش داده شد:
- [رویای خود را بسازید]
- [رویای دیگران را ببینید]
- [رویای تصادفی را تجربه کنید]
ناروتو تصمیم گرفت که گزینه اول را انتخاب کند. او فکر کرد که شاید بتواند رویای خود را به حقیقت تبدیل کند. او به ذهنش خطور کرد که چقدر خوب میشود اگر ساکورا عاشق او باشد و با هم به مأموریتهای مختلف بروند. او به آرزوی خود تمرکز کرد و منتظر شد که چه اتفاقی بیافتد.
بعد از چند لحظه، ناروتو احساس کرد که به جای دیگر منتقل میشود. وقتی چشمانش را باز کرد، دید که در خانهای بزرگ و زیبا است. اطرافش پر از عکسهای خودش و ساکورا بود. او با تعجب به عکسها نگاه کرد و دید که در همه آنها، او و ساکورا خوشحال و عاشقانه به نظر میرسیدند. او نمیتوانست باور کند که این واقعیت است.
در همین حال، یک صدای شیرین از پشتش شنید:
- ناروتو، عزیزم، صبحانه آماده است. بیا بخوریم.
ناروتو برگشت و دید که ساکورا با لباس خانگی و موهای شانهای در حال انتظار او است. او با لبخندی گرم به او نگاه کرد و گفت:
- سلام، ساکورا. تو چقدر زیبایی.
ساکورا قرمز شد و گفت:
- مرسی، ناروتو. تو هم چقدر خوشگلی.
آنها به آغوش هم رفتند و بوسیدند. ناروتو فکر کرد که این بهترین روز زندگیاش است. او گفت:
- من عاشقت هستم، ساکورا.
ساکورا گفت:
- من هم عاشقت هستم، ناروتو.
آنها دست هم را گرفتند و به سمت میز صبحانه رفتند. روی میز، غذاهای مختلف و خوشمزه بود. ناروتو دید که ساکورا برای او رامن پخته است. او خوشحال شد و گفت:
- وای، رامن! تو میدانی که من عاشق رامن هستم.
ساکورا گفت:
- میدانم، عزیزم. من هم عاشق رامن هستم. بخصوص وقتی که تو درست میکنی.
ناروتو گفت:
- واقعا؟ پس بعد از صبحانه، برای تو رامن درست میکنم.
ساکورا گفت:
- باشه، عزیزم. تو بهترین همسر دنیایی.
آنها شروع به خوردن صبحانه کردند و با هم حرف زدند. ناروتو دید که ساکورا به او تعریف میکند که چطور از تبلیغات جدید رامن در تلویزیون استقبال کرده است. او فکر کرد که ساکورا چقدر باهوش و موفق است. او به خودش گفت که خودش هم باید به جایگاه خود برسد. او به ساکورا گفت:
- ساکورا، من فراموش کرده بودم که بهت بگم. من فردا قرار است به مأموریت بروم.
ساکورا با تعجب پرسید:
- مأموریت؟ چه مأموریتی؟
ناروتو گفت:
- مأموریت خطرناک و مهمی است. من قرار است با ساسکه و کاکاشی به دنبال آکاتسوکی بروم. آنها قصد دارند که تایلبیست را بدزدند و با استفاده از قدرتشان، جهان را نابود کنند. من باید جلوی آنها را بگیرم.
ساکورا با نگرانی گفت:
- ناروتو، این خیلی خطرناک است. تو نمیتوانی به تنهایی با آکاتسوکی مقابله کنی. آنها خیلی قوی هستند. تو باید از خودت مراقبت کنی.
ناروتو با لبخندی مطمئن کننده گفت:
- نگران نباش، ساکورا. من یک نینجای قوی و با تجربه هستم. من میتوانم با هر چالشی که پیش روم باشد، بجنگم. من همچنین دوستان خوبی دارم که به من کمک میکنند. ساسکه و کاکاشی دو نینجای بسیار ماهر و با استعداد هستند. ما با هم یک تیم عالی هستیم.
ساکورا گفت:
- امیدوارم حرفت راست باشه، ناروتو. من نمیخواهم که به تو اتفاق بدی بیافتد. تو تنها چیزی هستی که در این دنیا دارم.
ناروتو گفت:
- من هم همینطور، ساکورا. تو تنها عشق زندگیام هستی. من به خاطر تو زندهام. من قول میدهم که سالم و سلامت برگردم.
ساکورا گفت:
- قول میدهی؟
ناروتو گفت:
- قول میدهم.
آنها دوباره بوسیدند و به هم عشق و اعتماد خود را نشان دادند. ناروتو فکر کرد که این روز را هرگز فراموش نخواهد کرد. او فکر کرد که این روز، شروع چیز بزرگ و معجزهآسای است…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.