فیگور ساسکه در حالت فلوت زدن
فیگور ساسکه در یکی از ماموریتهای خود، به یک روستای دورافتاده رسید. او متوجه شد که روستاییان از او میترسند و از او فاصله میگیرند. او پرسید که چرا چنین است و یکی از روستاییان به او گفت که روستا توسط یک نینجا شیطانی تهدید میشود. این نینجا با استفاده از یک فلوت جادویی، میتواند حیوانات وحشی را کنترل کند و به روستا حمله کند.
فیگور ساسکه تصمیم گرفت که به روستاییان کمک کند و نینجا شیطانی را شکست دهد. او ردپای نینجا را پیدا کرد و به سمت جنگلی که او در آن پنهان شده بود، رفت. وقتی به جنگل رسید، صدای فلوت نینجا را شنید و دید که چندین گرگ و خرس به سمت او حمله میکنند. او با استفاده از تکنیکهای نینجا خود، با حیوانات مبارزه کرد و به سمت منبع صدا پیش رفت.
بالاخره او به یک کلبه کوچک رسید و دید که نینجا شیطانی در آنجا نشسته است. نینجا شیطانی یک مرد جوان با موهای سیاه و چشمهای قرمز بود. او یک فلوت چوبی در دست داشت و با خنده به فیگور ساسکه گفت: “به به، یک مهمان ناخوانده. تو هم میخواهی با فلوت من بازی کنی؟”
فیگور ساسکه با نگاهی سرد به او گفت: “نه، من اینجا امدم تا تو را متوقف کنم. تو روستاییان را آزار دادی و حیوانات را به بند کشیدی. من اجازه نمیدهم که تو ادامه بدهی.”
نینجا شیطانی با تکان دادن فلوت خود گفت: “چه بامزه. تو فکر میکنی که میتوانی من را شکست بدهی؟ تو هیچ چیز در برابر قدرت فلوت من نیستی. بیا ببینیم چه میتوانی بکنی.”
سپس او فلوت خود را به دهان برد و یک نوت بلند زد. فورا یک باد شدید در کلبه به وجود آمد و فیگور ساسکه را به دیوار پرت کرد. فیگور ساسکه از شدت ضربه، خون از دهانش بیرون آمد. او با زحمت از زمین بلند شد و دید که نینجا شیطانی باز هم فلوت میزند. او متوجه شد که فلوت نینجا شیطانی نه تنها میتواند حیوانات را کنترل کند، بلکه میتواند انواع تکنیکهای نینجا را با استفاده از صدایش ایجاد کند.
فیگور ساسکه تصمیم گرفت که از تکنیک مخصوص خود استفاده کند. او چاکرای خود را در دهان جمع کرد و یک فلوت از آن شکل داد. سپس او با دمیدن در فلوت چاکرا، یک موج صوتی قوی به سمت نینجا شیطانی فرستاد. موج صوتی با فلوت نینجا شیطانی برخورد کرد و آن را از دست او پرت کرد. فلوت نینجا شیطانی شکسته شد و صدایش قطع شد.
نینجا شیطانی با تعجب و ترس به فیگور ساسکه نگاه کرد و گفت: “چه کردی؟ فلوت من را چگونه شکستی؟ تو چه کسی هستی؟”
فیگور ساسکه با نگاهی مغرور به او گفت: “من فیگور ساسکه هستم. یکی از نینجاهای برتر دهکده کنوها. من هم میتوانم با فلوت بزنم، اما فلوت من از چاکرا ساخته شده است. فلوت من قویتر از فلوت تو است.”
سپس او به سمت نینجا شیطانی حمله کرد و با یک ضربه قاطع، او را از پا درآورد. نینجا شیطانی بیهوش روی زمین افتاد و دیگر حرکتی نکرد. فیگور ساسکه فلوت چاکرا خود را برداشت و به سمت روستا برگشت. روستاییان با دیدن او شاد شدند و از او تشکر کردند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.