فیگور آسوکا زخمی
یک دختر نوجوان به نام آسوکا است که به همراه پدر و مادرش به یک ویلا قدیمی و بزرگ در حومه شهر نقل مکان میکند. او در ابتدا از این تغییر ناراضی است و دلش برای دوستان و مدرسهاش تنگ میشود. اما زمانی که وارد ویلا میشود، متوجه میشود که این جای خالی نیست و چندین روح در آن زندگی میکنند.
آسوکا با استفاده از یک عینک خاص که پدربزرگش به او هدیه داده بود، میتواند روحها را ببیند و با آنها صحبت کند. او متوجه میشود که روحها دارای شخصیتهای مختلف هستند و هر کدام داستان خود را دارند. آسوکا تصمیم میگیرد با روحها دوست شود و به آنها کمک کند تا به آرامش برسند.
او در یک روز تابستانی، با پدر و مادرش در ماشین نشسته بود و به سمت ویلا قرمز رفت. او با نارضایتی به پنجره نگاه میکرد و سعی میکرد خود را با گوش دادن به موسیقی تسلی بدهد.
او نمیخواست از شهر بزرگ و پر جنب و جوش خود دور شود و به یک جای سوت و کور بروید. اما پدر و مادرش تصميم گرفته بودند كه برای تغيير هوا و استراحت، به ويلاي قديمي كه پدربزرگ آسوكا به آنها به ارث رسانده بود، نقل مكان كنند.
“لطفاً خشمگین نباش. من مطمئنم که این جای خوبی است و تو هم عادت میکنی.” مادر آسوکا با لبخند گفت.
“آره، آره. من هم عادت مي كنم. عادت مي كنم به يك جات خالي كه هيچ كس نيست. عادت مي كنم به يك جات كثيف كه هيچ چيز نيست. عادت مي كنم به يك جات تاريك كه هيچ روحي نيست.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.