فیگور آکازا حالت ایستاده
آکازا یک شیطان قدرتمند بود که به دنبال تبدیل شدن به پادشاه شیطانها بود. او با هنر خون شیطان خود میتوانست موجهای ویرانگری ایجاد کند و هر کسی را که سر راهش بود بکشد. او از هیچ کس ترسی نداشت و فکر میکرد که هیچ کسی نمیتواند با او رقابت کند.
اما یک روز، او با یک شیطانکش به نام تانجیرو روبرو شد. تانجیرو یک پسر مهربان و شجاع بود که خانوادهاش را در دست شیطانها از دست داده بود. او با استفاده از تنفس آب و تنفس آتش میتوانست شیطانها را شکست دهد. او همچنین یک خواهر شیطان به نام نزوکو داشت که از او حمایت میکرد.
آکازا با تانجیرو مبارزه کرد و فهمید که او یک حریف سخت است. او تحت تأثیر قدرت و اراده تانجیرو قرار گرفت و شروع به احساس احترام برای او کرد.
او به تانجیرو پیشنهاد داد که شیطان شود و با او همراه شود. او گفت که اگر تانجیرو شیطان شود، میتواند قدرت بیشتری به دست آورد و خواهرش را نیز نجات دهد.
اما تانجیرو این پیشنهاد را رد کرد. او گفت که او هرگز شیطان نمیشود و هدفش این است که همه شیطانها را نابود کند و خواهرش را به انسان تبدیل کند. او گفت که آکازا هم میتواند از راه شیطانی برگردد و به انسانیت خود پایبند شود.
آکازا از این حرفها خشمگین شد و حملهی بیرحمانهای به تانجیرو کرد. اما تانجیرو با تمام توانش مقاومت کرد و با یک ضربه قاطع، تیغهاش را در گردن آکازا فرو برد.
آکازا در لحظهی آخر عمرش، به خاطرههای گذشتهاش فکر کرد. او به یاد آورد که چگونه یک انسان معصوم و بیگناه بود که توسط یک شیطان به این حالت درآمده بود.
او پشیمان شد و از تانجیرو عذرخواهی کرد. او گفت که او همیشه دوست داشته است که یک انسان باشد و با صلح و آرامش زندگی کند.
او گفت که او از تانجیرو حسادت میکند که توانسته است به انسانیت خود وفادار بماند. او گفت که او امیدوار است که تانجیرو بتواند خواهرش را نجات دهد و آرزوهایش را برآورده کند.
آکازا با این حرفها، روحش را از بدنش جدا کرد و به سمت نور رفت. تانجیرو از او خداحافظی کرد و گریه کرد. او گفت که او از آکازا متنفر نیست و او را به عنوان یک رقیب ارزشمند میشناسد. او گفت که او امیدوار است که آکازا در آن دنیا صلح و آرامش پیدا کند و به خوشبختی برسد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.