فیگور اورجینال شیگاراکی تومورو سری آکادمی قهرمانان
یک روز عادی را در پناهگاه لیگ شروران سپری می کرد. او در حال بازی کردن با یکی از انگشت های دیو شیطانی بود که از آلمایت گرفته بود. او از این انگشت خوشش می آمد و می خواست ببیند چه اتفاقی می افتد اگر آن را بلعیده.
او فکر می کرد که شاید بتواند قدرت وان فور آل را به دست آورد و آلمایت را نابود کند. او همچنین می خواست ببیند چه احساسی می کند وقتی که یک قهرمان را می کشد. او می دانست که این کار خطرناک است و ممکن است توسط دیو کنترل شود. اما او از این خطر ترسیده نبود. او فقط می خواست که همه چیز را نابود کند و از خرابی لذت ببرد.
او تصمیم گرفت که انگشت دیو شیطانی را بلعیده و ببیند چه اتفاقی می افتد. او انگشت را به دهانش برد و آن را جوید. او احساس کرد که یک انرژی عظیم درون بدنش جریان می یابد. او احساس کرد که قدرت اش چندین برابر می شود.
او احساس کرد که یک صدایی در ذهنش می شنود. او متوجه شد که این صدای دیو شیطانی است که با او صحبت می کند. دیو به او گفت: “سلام، تومورا شیگاراکی. من دیو شیطانی هستم که در انگشت آلمایت زندگی می کردم. من به تو قدرت وان فور آل را دادم. اما این قدرت یک قیمت دارد. تو باید به من اطاعت کنی و هر چه که من بگویم انجام بدهی. تو باید جهان را به آشوب بکشانی و همه قهرمانان را بکشی. تو باید من را خوشحال کنی. تو باید من را پادشاه کنی. تو باید من را تومورا شیگاراکی بخوانی.”
شیگاراکی از شنیدن این صدا متعجب شد. او نمی خواست به دیو اطاعت کند و قدرت خود را از دست بدهد. او می خواست خودش باشد و خودش تصمیم بگیرد. او می خواست خودش رهبر لیگ شروران و آنتاگونیست اصلی این داستان باشد. او به دیو گفت: “نه، من به تو اطاعت نمی کنم. من تومورا شیگاراکی هستم. من دارای قدرت تخریب هستم. من می خواهم همه چیز را نابود کنم. من می خواهم تو را نابود کنم.”
او سعی کرد که با دیو مبارزه کند و قدرت خود را کنترل کند. اما دیو خیلی قوی بود و از او برتری داشت. دیو به او گفت: “بیهوده است. تو نمی توانی با من مقابله کنی. تو فقط یک عروسکی هستی که من با آن بازی می کنم.
تو فقط یک ابزاری هستی که من از آن استفاده می کنم. تو فقط یک بنده ای هستی که من از آن فرمان می دهم. تو هیچ چیز نیستی. تو تومورا شیگاراکی نیستی. تو دیو شیطانی هستی.”
شیگاراکی از این حرف ها ناراحت شد. او احساس کرد که خودش را از دست می دهد. او احساس کرد که دیگر کنترلی بر بدن و ذهن خود ندارد. او احساس کرد که دیو شیطانی در حال تصاحب او است. او از این وضعیت می ترسید و می خواست از آن خلاص شود.
او به کمک نیاز داشت و به دنبال یک راه فرار می گشت. او به یاد دوستانش در لیگ شروران افتاد. او به یاد کوروگیری، دابی، توگا، توایس و بقیه افتاد. او به یاد لحظاتی که با آن ها سپری کرده بود افتاد. او به یاد احساساتی که برای آن ها داشت افتاد.
او به یاد این که آن ها تنها خانواده ای بودند که او داشت افتاد. او به یاد این که آن ها تنها چیزی بودند که او را تومورا شیگاراکی می خواندند افتاد. او به یاد این که آن ها تنها چیزی بودند که او را دوست داشتند افتاد.
شیگاراکی از این خاطرات قوت گرفت. او از این احساسات الهام گرفت. او از این دوستان حمایت گرفت. او تصمیم گرفت که با دیو شیطانی مبارزه کند و قدرت خود را پس بگیرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.