فیگور اورجینال یوجی برند باندای
یک پسر به نام یوجی است که یک بازیکن ماهر بازی کارتی دول هست. دول یک بازی کارتی است که با استفاده از کارتهای جادویی، موجودات فانتزی را به زندگی میآورد و با آنها مبارزه میکند. یوجی همچنین دارای یک شخصیت دوم به نام فارائو است که یک روح باستانی است که در گردنبند پادشاهان زندگی میکند. فارائو قدرتهای خارقالعادهای دارد و همیشه به یوجی در موقع بحران کمک میکند.
“بازي تمام شده است. من برنده شدم.” صدای سرد و تحقيرآميز گفت.
“نه … نه … اين امكان ندارد … من نمي توانم باخته باشم …” صدای ديگري با نااميدي جيغ زد.
“بله، تو باختي. تو هيچ شانسي در برابر من نداشتي. تو فقط يك بچۀ نادان هستي كه فكر مي كني كه بازي كارتي دول يك بازي ساده و بى خطر است. اما من به تو نشان مي دهم كه اين بازي چقدر خطرناك و جدي است. من به تو نشان مي دهم كه قدرت واقعى كارتها چيست.” صدای سرد و تحقيرآميز ادامۀ داد.
“لطفا … لطفا … من را رها كن … من را بكش نكن …” صدای ديگرى با ترس التماس كرد.
“بكش نكن؟ خيلي دير شده است. تو قبول كردي كه در اين بازى شرط ببندي. تو قبول كردي كه اگر من ببرم، جانت را به من بدهي. حالا، وقت آن رسيده است كه پول خود را پس بدهي.” صدای سرد و تحقيرآميز با خندهای شرورانۀ گفت.
“لطفا … لطفا … كسى كمكم كن …” صدای ديگرى با نالۀ آخرین گفت.
اما هيچ كسى نبود كه بتواند به او كمك كند. او در يك اتاق تاريك و خالى بود كه فقط يك ميز و دو صندلى در آن قرار داشت. روى ميز، يك صفحۀ بازى دول و چندين كارت پخش شده بود. او در يكى از صندليها نشسته بود و به سختى نفس مي كشيد.
روبروى او، يك پسر جوان با موهاى بلند و مشكى و چشمانى قرمز و تاريك نشسته بود. او يك لباس مشكى و يك كلاه مخروطى به رنگ آبى روى سرش داشت. او يك لبخند شيطان صفت روى صورتش داشت و يك كارت را در دستش نگه داشت. اين كارت، كارت پادشاه تاريك بود. يك كارت نادر و قدرتمند كه توانسته بود بازى را به نفع خود تغيير دهد.
“حالا، وقت آن رسيده است كه من جانت را بگيرم. من قدرت پادشاه تاريك را فراخواني مي كنم. او جان تو را مي خورد و تبديل به يك كارت مي شود. اين كارت، يك كارت دول خواهد بود. يك كارت دول كه من مي توانم از آن استفاده كنم. يك كارت دول كه من مي توانم با آن قدرت بگيرم.” پسر جوان با صدای بلند و خشن گفت.
“لطفا … لطفا … نه …” صدای دیگری با ناامیدی گفت.
اما در همین حین، یک صدای دیگر به گوش آنها رسید.
“ایست. من اجازه نمیدهم که تو این کار را بکنی.” صدای شجاع و قاطع گفت.
پسر جوان با تعجب، به سمت صدا نگاه کرد و یک پسر دیگر را دید که در دروازۀ اتاق ایستاده بود. او یک پسر خوش تیپ و با استعداد بود که دارای موهای بلوند و چشمان آبی بود.
او یک لباس سفید و یک شنل قرمز رنگ بر روی شانۀ خود داشت. او همچنین یک کارت را در دستش نگه داشت. این کارت، کارت فارائو بود. یک کارت نادر و قدرتمند که توانسته بود بازی را به نفع خود تغییر دهد.
“تو کی هستی؟ چطور اینجایی؟” پسر جوان با حالت عصبانی پرسید.
“من یوجی هستم. یک بازیکن ماهر بازی کارتی دول. من تحت نظر فارائو، یک روح باستانی که در گردنبند پادشاهان زندگی میکند، آموزش میبینم. من قدرت فارائو را فراخوانی میکنم. او قدرتهای خارقالعادهای دارد و همیشه به من در مقابل شرارت کمک میکند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.