فیگور اپل جک کپی کوتوبوکیا
اپل جک یک پونی کوچولو بود که در یک مزرعه سیب زندگی میکرد. او یک پونی کاری و صادق بود که همیشه به دوستان و خانوادهاش کمک میکرد. او همچنین یک پونی شجاع و ماجراجو بود که از هیچ چالشی نمیترسید. او با دوستانش، که هر کدام تواناییهای خاص خود را داشتند، ماجراجوییهای زیادی را تجربه میکرد. او با خلافکاران، اژدهاها، جادوگران و موجودات عجیب و غریب مبارزه میکرد و به مردم کمک میکرد.
یک روز، فیگور اپل جک کپی کوتوبوکیا به یک جزیره رسید که در آن یک درخت سیب عجیب و غریب وجود داشت. او شنید که این درخت، سیبهایی را میرویاند که قدرت جادویی دارند. او تصمیم گرفت که به داخل جزیره برود و یکی از این سیبها را بچیده و بخورد. اما او متوجه شد که جزیره پر از تلهها و معماها است. او باید با هوش و شجاعت، از موانع عبور کند و به هدفش برسد.
در راه، فیگور اپل جک کپی کوتوبوکیا با چالشهای زیادی روبرو شد. او باید از دست موجودات خطرناک فرار کند، با پازلهای سخت مبارزه کند و رازهای جزیره را کشف کند. اما او با تمام توان خود، هر چالشی را که روی راهش بود، پشت سر گذاشت. بالاخره، او به انتهای جزیره رسید و یک سیب بزرگ و درخشان را دید که روی شاخهی درخت بود. او با هیجان به سمت سیب دوید و آن را بچید و گاز گرفت.
او انتظار داشت که یک قدرت جادویی عجیب و غریب را به دست آورد، اما چیزی که اتفاق افتاد، او را شگفتزده کرد. در همان لحظه که او سیب را خورد، او تبدیل به یک انسان شد!
اپل جک با تعجب و وحشت، به بدن جدیدش نگاه کرد. او دید که دیگر چهار پا نیست و دو دست و دو پا دارد. او همچنین دید که دیگر گوشها و دمش را ندارد و موهایش هم رنگ و شکل دیگری گرفته است. او نمیدانست که چه کار کند و چطور به حالت قبلیاش برگردد. او شروع به گریه کرد و فریاد زد.
در همین حین، دوستانش که دنبال او آمده بودند، به جزیره رسیدند و صدای او را شنیدند. آنها به سمت صدا دویدند و وقتی او را دیدند، نمیتوانستند باور کنند. آنها از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده است و چرا به این شکل شده است. او به آنها توضیح داد که چه کار کرده است و چه اشتباهی مرتکب شده است. آنها به او گفتند که نگران نباشد و آنها به او کمک میکنند تا راه حلی پیدا کنند.
آنها تصمیم گرفتند که به دنبال راهنماییهایی برای برگشتن اپل جک به حالت قبلیاش بگردند. آنها به داخل معبد رفتند و شروع به جستجو کردند. آنها دیدند که در معبد، یک کتاب بزرگ و قدیمی وجود دارد که روی جلد آن نوشته شده بود: “داستانهای اپل جک”.
آنها کتاب را باز کردند و دیدند که کتاب شامل همه ماجراجوییهایی است که اپل جک تجربه کرده بود. از زمانی که در مزرعه زندگی میکرد تا زمانی که به این جزیره رسیده بود. آنها با تعجب و شادی، کتاب را خواندند و به خاطرات خود فکر کردند. آنها فهمیدند که این کتاب، یک کتاب جادویی است که قدرت نوشتن داستانهای اپل جک را دارد. آنها به امید پیدا کردن راه حلی برای مشکل او، کتاب را ادامه دادند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.