فیگور بلک ویدو ایستاده
ناتاشا رومانوف یا بلک ویدو، یکی از اعضای انتقامجویان بود که در جنگ ابدیت جان خود را فدا کرد. او برای به دست آوردن سنگ جان، از صخره ای پرید و جانش را از دست داد. اما این پایان داستان او نبود. در یک دنیای موازی، او هنوز زنده بود و در یک مأموریت مخفی شرکت می کرد. او باید یک تروریست را که قصد داشت یک بمب اتمی را در شهر نیویورک منفجر کند، متوقف کند.
او با استفاده از مهارت های نظامی و جاسوسی خود، به پایگاه مخفی تروریست نفوذ کرد و با او روبرو شد. او با سرعت و دقت، تروریست را شکست داد و بمب را غیرفعال کرد. او بعد از انجام مأموریت، از پایگاه خارج شد و به سمت هلیکوپتری که منتظرش بود، رفت. او با احساس رضایت، به پشتیبان های خود گفت که مأموریت موفقیت آمیز بوده است.
او سپس از هلیکوپتر پیاده شد و به سمت یک مکان امن رفت. او در آنجا با یک شخصیت آشنا روبرو شد. او کسی نبود جز کاپیتان آمریکا، استیو راجرز. او نیز در این دنیای موازی زنده بود و به عنوان رهبر یک گروه مخفی از انتقامجویان فعالیت می کرد. او ناتاشا را با گرمی استقبال کرد و از او تشکر کرد. او به او گفت که او یکی از بهترین عواملی است که او دیده است و از او خواست که به گروهش بپیوندد.
او به او گفت که او و دیگر انتقامجویان، قصد دارند دنیا را از تهدیداتی که از دنیای اصلی به آنها رسیده است، نجات دهند. او به او گفت که او می تواند به آنها کمک کند و با آنها مبارزه کند. ناتاشا با تعجب و شگفتی، به استیو نگاه کرد. او به یاد دنیای اصلی و دوستانش افتاد.
او به یاد گذشته و آینده اش افتاد. او به یاد فداکاری اش برای به دست آوردن سنگ جان افتاد. او به یاد اینکه او یک قهرمان بود افتاد. او با اعتماد به نفس، به استیو پاسخ داد. او گفت که او همیشه یک انتقامجو بوده و هست. او گفت که او همیشه آماده مبارزه برای عدالت و صلح است. او گفت که او با افتخار به گروه استیو می پیوندد. او گفت که او بلک ویدو است. او این حرف ها را گفت و ایستاد. او ایستاد و به استیو لبخند زد. او ایستاد و به عنوان یک قهرمان، به سمت آینده نگاه کرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.