فیگور دراگون ای زد
فیگور دراگون ای زد ، این داستان از فیگور دراگون ای زد الهام گرفته است. این فیگور یکی از شخصیتهای محبوب انیمه دراگون بال است که قدرتهای فوقالعادهای دارد. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.
در یک روز آفتابی، یک پسر جوان به نام گوکو در حال تمرین بود. او یکی از قویترین مبارزان دنیا بود و همیشه به دنبال چالشهای جدید بود. او از یک نژاد خاص به نام سایان تبار بود که موهایشان با افزایش قدرت رنگ عوض میکرد. او همچنین توانایی تبدیل شدن به یک میمون عظیمالجثه را داشت که در آن حالت قدرتش چندین برابر میشد.
گوکو در حالی که با یک سنگ بزرگ مشغول بود، صدایی شنید. او برگشت و دید که یک فضاپیما در آسمان دارد میآید. او کنجکاو شد و به سمت آن رفت. وقتی به نزدیکی فضاپیما رسید، یک دریچه باز شد و یک مرد بلندقد و عضلانی از آن خارج شد. مرد موهای سبز و چشمهای قرمز داشت و یک زره متالیک بر تن داشت. او با نگاهی تحقیرآمیز به گوکو خیره شد و گفت: «تو کی هستی؟»
گوکو با لبخندی گفت: «من گوکو هستم. تو کی هستی و از کجا آمدهای؟»
مرد با خندهای بلند گفت: «من برولی هستم. من یک سایان خالص هستم که از سیارهی ویران شدهی وجتا آمدهام. من به دنبال سایانهای دیگر هستم تا آنها را نابود کنم. تو هم یک سایان هستی؟»
گوکو با تعجب گفت: «بله، من هم یک سایان هستم. اما چرا میخواهی سایانهای دیگر را بکشی؟ آیا ما نباید با هم متحد باشیم؟»
برولی با خشم گفت: «متحد؟ ما هیچ وقت متحد نبودیم. ما همیشه در جنگ و رقابت بودیم. ما سایانها مبارزانی هستیم که فقط برای قدرت زندگی میکنیم. من قویترین سایان هستم که تا به حال زنده مانده است. من قدرتی دارم که هیچ کس نمیتواند با آن رقابت کند. من قدرتی دارم که میتواند ستارهها را منفجر کند. من قدرتی دارم که میتواند تو را به خاک و خون تبدیل کند.»
گوکو با شوق گفت: «واقعا؟ پس تو یک چالش بزرگ برای من هستی. من هم دوست دارم قدرتم را امتحان کنم. من هم دوست دارم ببینم که چقدر میتوانم قوی شوم. من هم دوست دارم با تو بجنگم.»
برولی با لحنی مسخره گفت: «با من بجنگی؟ تو فکر میکنی میتونی با من بجنگی؟ تو فقط یک سایان ضعیف و بیارزش هستی. تو هیچ وقت نمیتونی به سطح من برسی. تو هیچ وقت نمیتونی من را شکست بدی. تو فقط یک زباله هستی که باید از بین بره.»
گوکو با جدیت گفت: «خب، پس بیا ببینیم که چه میشه. من از تو نمیترسم. من از هیچ چیز نمیترسم. من آمادهام.»
برولی با خشم گفت: «خوب، پس بیا. من هم آمادهام. من نشانت میدم که چه کسی قویتره. من نشانت میدم که چه کسی سایان خالصه. من نشانت میدم که چه کسی برولیه.»
و اینگونه بود که جنگی سخت و خونین بین دو سایان شروع شد. یک جنگی که تاریخ را تغییر میداد. یک جنگی که سرنوشت را مشخص میکرد. یک جنگی که فیگور دراگون ای زد را به وجود آورد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.