فیگور شنران متوسط
به طولانیترین شب سال، در دهکدهای دورافتاده، فیگور شنران به دنبال یک گنج افسانهای میگشت. این گنج، به نام “چشمهی زرین” شناخته میشد و معتقد بودند که هر کسی که به آن دست پیدا کند، قدرتهای جادویی خارقالعادهای به دست میآورد.
فیگور شنران، با چرخهی ماه، به دنبال نشانههایی از این گنج میگشت. او در جنگلها پیادهروی میکرد، روی سنگها مینشست و به آسمان نگاه میکرد. اما هیچ نشانهای از چشمهی زرین پیدا نمیکرد.
یک شب، در حالی که باران میبارید، فیگور شنران به یک غار عمیق رسید. او وارد غار شد و با چراغهای کوچکی که با خود داشت، به دنبال گنج میگشت. غار تاریک و پر از پیچ و خمها بود، اما فیگور شنران از هیجان و تعجب پر شده بود.
بعد از ساعتها پیادهروی در غار، او به یک اتاق بزرگ رسید. در این اتاق، یک چشمهی زرین به طول چند قدم میچشید. آب آن، به رنگ طلایی درخشان بود. فیگور شنران به آب چشمه نزدیک شد و دستهایش را در آن آغشت داد.
به طور ناگهانی، یک نور روشن و برافروخته از آب چشمه بیرون زد. فیگور شنران به عقب پرید و چشمانش را بست. وقتی چشمانش را باز کرد، دید که دستهایش به طلایی درخشان تبدیل شدهاند. او قدرتهای جادویی جدیدی به دست آورده بود.
فیگور شنران به دهکده بازگشت و قدرتهایش را به خدمت مردم گذاشت. او دیگر به دنبال گنج نبود، زیرا یافتهی واقعیتری را پیدا کرده بود: قدرت به اشتراکگذاری و کمک به دیگران.
و از آن پس، دهکدهی او به یک جای پر از عشق، صلح و خیرخواهی تبدیل شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.