فیگور شیگوره پایه دار

فیگور شیگوره پایه دار

شیگوره یک فیگور شیطانی بود که بر روی یک پایه‌ی چوبی نصب شده بود. او در یک موزه به نمایش گذاشته شده بود و هیچ کس نمی‌دانست که از کجا آمده است و چه قدرتی دارد. او با چشمان قرمزش به بازدیدکنندگان نگاه می‌کرد و انگار که منتظر چیزی بود.

یک روز، یک پسر کوچک به نام ریو به موزه آمد و به شیگوره علاقه‌مند شد. او به فیگور نزدیک شد و دستش را به سمت آن دراز کرد. در همان لحظه، شیگوره حرکت کرد و دست ریو را گرفت. ریو از ترس فریاد زد و سعی کرد دستش را آزاد کند.

اما شیگوره اجازه نداد و با صدایی خشن گفت: “به نام من، شیگوره، تو را انتخاب می‌کنم. تو باید با من همراه شوی و به دنیای شیطان‌ها بروی. تو قربانی من هستی و من با خون تو قدرت خود را افزایش می‌دهم.”

ریو از شیگوره می‌ترسید و از کمک خواست. اما هیچ کس نمی‌توانست او را ببیند یا بشنود. چون شیگوره با قدرت خود، او را از دنیای انسان‌ها جدا کرده بود. شیگوره با خنده‌ای شیطانی، ریو را به سمت خود کشید و دندان‌های تیزش را در گردن او فرو برد. ریو احساس درد شدیدی کرد و خونش را از بدنش خارج شد. او ضعیف شد و به آغوش مرگ سپرده شد.

شیگوره با خون ریو، قدرت بیشتری به دست آورد و از پایه‌اش جدا شد. او گفت: “حالا من آماده‌ام. من باید به دنیای شیطان‌ها برگردم و پادشاه آن‌ها شوم. من باید همه انسان‌ها را بکشم و دنیا را به آتش بکشم. من شیگوره هستم، شیطان بزرگ و ترسناک.”

شیگوره با بال‌هایش پرواز کرد و به سمت دروازه‌ای که به دنیای شیطان‌ها منتهی می‌شد، پرد. اما در همان لحظه، یک شیطان‌کش به نام کیو به موزه رسید و شیگوره را دید. کیو یک شمشیر آتشین داشت که با آن می‌توانست شیطان‌ها را بکشد.

او با شیگوره مبارزه کرد و سعی کرد او را از رسیدن به دروازه جلوگیری کند. او گفت: “تو نمی‌توانی به دنیای شیطان‌ها برگردی. تو باید در اینجا بمیری و برای جنایاتت مجازات شوی. من کیو هستم، شیطان‌کش شجاع و دلیر.”

کیو با تمام توانش حمله کرد و با یک ضربه قاطع، شمشیرش را در قلب شیگوره فرو برد. شیگوره از درد فریاد زد و به زمین افتاد. او نمی‌توانست باور کند که توسط یک انسان شکست خورده است.

او گفت: “چگونه ممکن است؟ من شیگوره هستم، شیطان بزرگ و ترسناک. من نمی‌توانم بمیرم. من…”

شیگوره حرفش را تمام نکرد و روحش را از بدنش جدا کرد. او به سمت تاریکی رفت و هرگز برنگشت. کیو از او خداحافظی کرد و گفت: “تو دیگر هیچ کس را نمی‌توانی آزار بدهی. تو دیگر هیچ قدرتی نداری. تو فقط یک فیگور شیگوره پایه دار هستی