فیگور موساشی سری پوکمون
فیگور موساشی سری پوکمون یک روز در راه بازگشت از یک دوئل، به یک روستا رسید. او تشنه بود و به دنبال یک چشمه آب گشت. او یک چشمه کوچک را پیدا کرد و خم شد تا آب بخورد. وقتی که سرش را بلند کرد، یک شمشیرزن جوان را دید که با یک نگاه تحقیرآمیز به او می نگرد. او گفت: “تو کی هستی؟ چرا از چشمه ما آب می خوری؟”
فیگور موساشی سری پوکمون با خونسردی گفت: “من یک سفرکرده هستم که به دنبال یک چالش است. من از چشمه شما آب نخوردم، من فقط از آب خنکش لذت بردم. تو کی هستی؟ چرا به من چنین حرفی می زنی؟”
شمشیرزن جوان گفت: “من ازادا هستم، شاگرد مدرسه شمشیرزنی کازاما. این چشمه متعلق به مدرسه ماست و هر کسی که بخواهد از آن استفاده کند، باید با من مبارزه کند. تو هم باید با من مبارزه کنی، وگرنه برو و جلوی چشمم نیا.”
فیگور موساشی سری پوکمون لبخند زد و گفت: “من از مبارزه با تو نمی ترسم. من موساشی هستم، بنیانگذار مدرسه نیتن ایچی ریو. من در ۶۱ دوئل شرکت کرده ام و هیچ وقت شکست نخورده ام. تو فکر می کنی می توانی با من رقابت کنی؟”
ازادا شوکه شد و گفت: “موساشی؟ تو اون موساشی هستی که با ساساکی کوجیرو مبارزه کردی و او را کشتی؟ تو اون موساشی هستی که کتاب پنج حلقه را نوشتی؟ 1”
موساشی گفت: “بله، من همان موساشی هستم. اگر تو می خواهی با من مبارزه کنی، من آماده ام. اما اگر تو می خواهی از من چیزی یاد بگیری، من هم می توانم تو را راهنمایی کنم. تصمیم با توست.”
ازادا فکر کرد و گفت: “من می خواهم با تو مبارزه کنم. من می خواهم ببینم که چقدر قوی هستی. من می خواهم از تو انتقام بگیرم برای کشتن استادم کوجیرو.”
موساشی گفت: “خب پس بیا. من منتظرت هستم.”
ازادا شمشیرش را بیرون کشید و به سمت موساشی حمله کرد. موساشی هم شمشیرش را بیرون کشید و با دو شمشیر به او مقابله کرد. آنها چند دقیقه با هم جنگیدند و موساشی با تکنیک های خود، ازادا را مجبور کرد که عقب برود. او گفت: “تو خوب می جنگی، اما تو هنوز کافی تمرین نکرده ای. تو هنوز کافی تجربه نداری. تو هنوز کافی فهمیده نیستی که شمشیرزنی چیست.”
ازادا عصبانی شد و گفت: “تو چه می دانی؟ تو فقط یک پیرمردی هستی که فکر می کنی همه چیز را می دانی. تو فقط یک قاتلی هستی که برای لذت بخشیدن به خود، دیگران را می کشی. تو هیچ وقت نمی توانی من را شکست بدهی.”
موساشی گفت: “تو اشتباه می کنی. من نه برای لذت، بلکه برای یادگیری می جنگم. من نه برای کشتن، بلکه برای زندگی می جنگم. من نه برای تکبر، بلکه برای فروتنی می جنگم. تو اگر می خواهی یک شمشیرزن واقعی باشی، باید این را درک کنی.”
ازادا گفت: “تو فقط حرف می زنی. تو فقط می خواهی من را گول بزنی. تو فقط می خواهی من را تحقیر کنی. تو هیچ وقت نمی توانی من را متقاعد کنی.”
موساشی گفت: “خب پس بیا. بیا و نشان بده که چه می توانی بکنی.”
ازادا با خشم دوباره به سمت موساشی حمله کرد. موساشی با آرامش دوباره با او مقابله کرد. او با یک حرکت سریع، شمشیر ازادا را از دستش بیرون زد و با یک ضربه دیگر، گردن او را شکافت. ازادا با چشمان گشاده به زمین افتاد و خون از زخمش جاری شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.