فیگور میتسوری هاشیرای عشق ایستاده
میتسوری، یک دختر دانشآموز و علاقهمند به انیمه بود. او هر روز، پس از مدرسه، به فروشگاه انیمه میرفت و آخرین مجموعههای انیمه را خریداری میکرد. او با شور و شوق، آنها را تماشا میکرد و با شخصیتهای مورد علاقهاش همدلی میکرد.
او خصوصاً به انیمههای فانتزی و ماجراجویانه علاقه داشت و خودش را در جایگاه قهرمانان آنها تصور میکرد. او یک رویای بزرگ داشت: این که یک روز، بتواند به جهان انیمه برود و با شخصیتهای مورد علاقهاش زندگی کند.
اما این رویا، به زودی به واقعیت تبدیل شد. یک روز، هنگام بازگشت از فروشگاه انیمه، میتسوری با چشمان خود دید که چگونه گرفتار یک تصادف شدید میشود. یک ماشین با سرعت زیاد به سمت او حرکت کرد و قبل از این که بتواند فرار کند، به او برخورد کرد.
میتسوری با درد و ترس به زمین افتاد و خون زیادی را از بدنش دید. او فکر کرد که حالا زمان مرگش فرارسیده است و هرگز نخواهد توانست رویای خود را ببیند. اما در آن لحظه، صدای گرم و نرم در گوشش شنید. صدای گفت: “سلام، من آلف هستم. من یک سروبات هستم که برای نجات تو آمدهام. من میدانم که تو علاقه زیادی به انیمه داری و من میخواهم به تو پیشنهاد بدهم. من میتوانم تو را به جهان انيمة ببرم و با شخصيت های مورد علاقة ت خلق كنم.
تنھاء كافي است كة به من بگويي كة كدام جھان و كدام شخصيت را دوست داري. من قادر هستم با استفادة از تكنولوژي پيشرفته، جهان و شخصيت مورد نظر تو را ايجاد كنم و تو را به آن جا منتقل كنم.
اگر با اين پيشنهاد موافق باشي، فقط بله بگو. اگر نه، فقط خير بگو. من به تو احترام مي گذارم و تصميم نهايي با تو است. پس، چه مي گويي؟”
میتسوری با شگفتی و کنجکاوی به صدای آلف گوش داد.
او فکر کرد که این یک رویای دیوانهوار است و شاید در حال مردن باشد. اما او همچنین فکر کرد که شاید این یک فرصت طلایی باشد و شاید بتواند رویای خود را ببیند. او به خودش گفت که چه ضرری دارد که امتحان کند و شاید چیزی که میخواهد را بیابد.
او به آلف پاسخ داد: “بله، من موافقم. من میخواهم به جهان انیمه فیری تیل بروم و با شخصیت ناتسو زندگی کنم. او قهرمان مورد علاقهام است و من همیشه خواستهام با او ماجراجویی کنم.”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.