فیگور هیناتا جعبه مقوایی
هیناتا در حال تمرین بود. او میخواست قدرت خود را افزایش دهد و به ناروتو نزدیکتر شود. او با تمام تلاش خود از تکنیک مشتهای شیر دوقلو آرام استفاده میکرد و سعی میکرد بایکوگانش را کامل کنترل کند. او میدانست که راه زیادی تا رسیدن به هدفش دارد، اما از دست دادن امید نمیکرد.
ناگهان صدایی شنید. او برگشت و دید که ناروتو با لبخندی گرم پشت سرش ایستاده است. او نمیدانست که چه واکنشی نشان دهد. او احساس شرمساری و خوشحالی همزمان کرد. قلبش میلرزید و گونههایش سرخ شدند.
– سلام هیناتا، چه خبر؟ – ناروتو با صدایی دوستانه پرسید.
– س… سلام ناروتو، خوبی؟ – هیناتا با لکنت جواب داد.
– آره، من خوبم. دیدم که داری تمرین میکنی. خیلی عالیه. تو همیشه خیلی سخت کار میکنی. – ناروتو با تحسین گفت.
– م… ممنون. تو هم همینطور. تو برای من الگویی. – هیناتا با شجاعت گفت.
– واقعا؟ خیلی ممنون. من هم از تو خیلی چیزها یاد گرفتم. تو خیلی مهربان و باوفا هستی. تو همیشه به دوستانت کمک میکنی. تو برای من دوست خوبی هستی. – ناروتو با صدایی صمیمی گفت.
– ن… ناروتو، من… من… – هیناتا نمیتوانست جملهاش را تمام کند. او چیزی را که در دلش بود بیان کند. او میخواست به ناروتو بگوید که دوستش دارد. اما حرفش را نمیتوانست بزند.
ناروتو نگاهش کرد. او چشمانش را در چشمان هیناتا غرق کرد. او احساسی عجیبی را در قلبش احساس کرد. او نمیدانست که این احساس چیست. اما او میدانست که از هیناتا خوشش میآید. او میخواست به او نزدیکتر شود. او دستش را به سمت صورت هیناتا برد و موهایش را پشت گوشش زد. او لبخندی زد و گفت:
– هیناتا، من… من…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.