فیگور وجیتا سوپر سایان ایستاده
وجیتا یک فیگور سوپر سایان بود که بر روی یک پایهی آهنی نصب شده بود. او در یک نمایشگاه به نمایش گذاشته شده بود و هیچ کس نمیدانست که از کجا آمده است و چه قدرتی دارد. او با چشمان سیاهش به بازدیدکنندگان نگاه میکرد و انگار که منتظر چیزی بود.
یک روز، یک پسر نوجوان به نام ترانکس به نمایشگاه آمد و به وجیتا علاقهمند شد. او به فیگور نزدیک شد و دستش را به سمت آن دراز کرد. در همان لحظه، وجیتا حرکت کرد و دست ترانکس را گرفت. ترانکس از تعجب چشمهایش را گشود و سعی کرد دستش را آزاد کند. اما وجیتا اجازه نداد و با صدایی سرد گفت: “به نام من، وجیتا، تو را انتخاب میکنم. تو باید با من همراه شوی و به دنیای سوپر سایان بروی. تو فرزند من هستی و من با قدرت تو را آموزش میدهم.”
ترانکس از وجیتا متنفر بود و از رهایی پرسید. اما هیچ کس نمیتوانست او را ببیند یا بشنود. چون وجیتا با قدرت خود، او را از دنیای عادی جدا کرده بود. وجیتا با نگاهی تحقیرآمیز، ترانکس را به سمت خود کشید و گفت: “حالا من آمادهام. من باید به دنیای سوپر سایان برگردم و تو را با خود ببرم. من وجیتا هستم، سوپر سایان بزرگ و ترسناک.”
وجیتا با بالهایش پرواز کرد و به سمت دروازهای که به دنیای سوپر سایان منتهی میشد، پرد. اما در همان لحظه، یک سوپر سایان دیگر به نام گوکو به نمایشگاه رسید و وجیتا را دید. گوکو یک چوب جادویی داشت که با آن میتوانست فیگورها را بزند. او با وجیتا مبارزه کرد و سعی کرد او را از رسیدن به دروازه جلوگیری کند. او گفت: “تو نمیتوانی به دنیای سوپر سایان برگردی. تو باید در اینجا بمانی و برای خیانت به دوستانت مجازات شوی. من گوکو هستم، سوپر سایان شجاع و دلیر.”
گوکو با تمام توانش حمله کرد و با یک ضربه قاطع، چوبش را در پایهی آهنی وجیتا فرو برد. وجیتا از درد فریاد زد و از پایهاش افتاد. او نمیتوانست باور کند که توسط یک سوپر سایان شکست خورده است. او گفت: “چگونه ممکن است؟ من وجیتا هستم، سوپر سایان بزرگ و ترسناک. من نمیتوانم بمیرم. من…”
وجیتا حرفش را تمام نکرد و روحش را از بدنش جدا کرد. او به سمت تاریکی رفت و هرگز برنگشت. گوکو از او خداحافظی کرد و گفت: “تو دیگر هیچ کس را نمیتوانی خیانت کنی. تو دیگر هیچ قدرتی نداری. تو فقط یک فیگور وجیتا پایه دار هستی.”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.