فیگور پرنسس الف
پرنسس الف یک فیگور فضانورد بود که بر روی یک پایهی مکعبی نصب شده بود. او در یک موزه به نمایش گذاشته شده بود و هیچ کس نمیدانست که از کجا آمده است و چه قدرتی دارد. او با چشمان زردش به بازدیدکنندگان نگاه میکرد و انگار که منتظر چیزی بود.
یک روز، یک دختر بزرگ به نام نانا به موزه آمد و به پرنسس الف علاقهمند شد. او به فیگور نزدیک شد و دستش را به سمت آن دراز کرد. در همان لحظه، پرنسس الف حرکت کرد و دست نانا را گرفت. نانا از تعجب چشمهایش را گشود و سعی کرد دستش را آزاد کند. اما پرنسس الف اجازه نداد و با صدایی مهربان گفت: “به نام من، پرنسس الف، تو را انتخاب میکنم. تو باید با من همراه شوی و به دنیای فضا بروی. تو دوست من هستی و من با ماجراجویی تو را آموزش میدهم.
نانا از پرنسس الف شگفتزده بود و از فضا پرسید. اما هیچ کس نمیتوانست او را ببیند یا بشنود. چون پرنسس الف با قدرت خود، او را از دنیای عادی جدا کرده بود. پرنسس الف با لبخندی مرموز، نانا را به سمت خود کشید و گفت: “حالا من آمادهام. من باید به دنیای فضا برگردم و تو را با خود ببرم. من پرنسس الف هستم، فضانورد شجاع و کنجکاو.”
پرنسس الف با بالهایش پرواز کرد و به سمت دروازهای که به دنیای فضا منتهی میشد، پرد. اما در همان لحظه، یک فضانورد دیگر به نام زیرو به موزه رسید و پرنسس الف را دید. زیرو یک تفنگ لیزری داشت که با آن میتوانست فیگورها را بزند. او با پرنسس الف مبارزه کرد و سعی کرد او را از رسیدن به دروازه جلوگیری کند. او گفت: “تو نمیتوانی به دنیای فضا برگردی. تو باید در اینجا بمانی و برای دزدیدن فیگورها مجازات شوی. من زیرو هستم، فضانورد قوی و خطرناک.”
زیرو با تمام توانش حمله کرد و با یک ضربه قاطع، تفنگش را در پایهی مکعبی پرنسس الف فرو برد. پرنسس الف از درد فریاد زد و از پایهاش افتاد. او نمیتوانست باور کند که توسط یک فضانورد شکست خورده است. او گفت: “چگونه ممکن است؟ من پرنسس الف هستم، فضانورد شجاع و کنجکاو. من نمیتوانم بمیرم. من…”
پرنسس الف حرفش را تمام نکرد و روحش را از بدنش جدا کرد. او به سمت ستارهها رفت و هرگز برنگشت. زیرو از او خداحافظی کرد و گفت: “تو دیگر هیچ کس را نمیتوانی ماجراجویی کنی. تو دیگر هیچ آموزشی نداری. تو فقط یک فیگور پرنسس الف پایه دار هستی.”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.