فیگور کاگومه هیگوراشی
روزی که فیگور به دستش رسید، او با شوق آن را از جعبه درآورد و روی میز اتاقش گذاشت. او نمیدانست که این فیگور یک جادوی عجیب دارد و میتواند آرزوهای صاحبش را برآورده کند. او با خود گفت: «چقدر خوب بود که من هم میتوانستم به دنیای اینویاشا بروم و با او ماجراجویی کنم.»
در همان لحظه، اتاق کاگومه شروع به لرزیدن کرد و یک نور درخشان از فیگور بیرون زد. کاگومه از ترس فریاد زد و چشمانش را بست. وقتی چشمانش را باز کرد، دید که خودش در یک جنگل قدیمی است و یک چاه کنارش قرار دارد. او باور نمیکرد که آرزویش واقع شده باشد. او برای بررسی اطرافش از چاه بلند شد و دید که یک پسر با موهای سفید و گوشهای گرگی به سمتش میآید. او فورا او را شناخت. او هیچ کس دیگری نبود جز اینویاشا.
«سلام، تو کی هستی؟» اینویاشا با صدایی بلند و ناراحت پرسید.
«سلام، من کاگومه هستم. من… من از آینده اومدم.» کاگومه با تعجب و هیجان جواب داد.
«از آینده؟ تو دیوانهای یا چی؟» اینویاشا با بیاعتنایی گفت.
«نه، واقعا. من میتونم بهت نشون بدم.» کاگومه گفت و دستش را به سمت جیبش برد تا گوشی موبایلش را بیرون بیاورد. اما چیزی در جیبش نبود. او به یاد آورد که گوشیاش را روی میز اتاقش گذاشته بود. او ناامید شد و گفت: «ببخشید، من گوشیام را فراموش کردم.»
«گوشی؟ چیه اون؟» اینویاشا با کنجکاوی پرسید.
«یک… یک وسیلهی جادویی است که میتونه با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنه.» کاگومه سعی کرد توضیح بده.
«جادو؟ تو یک جادوگری؟» اینویاشا با ترس گفت.
«نه، نه. من فقط یک دختر عادی هستم.» کاگومه گفت.
«پس چرا اینجایی؟ تو چی میخوای؟» اینویاشا گفت.
«من… من فقط میخواستم تو رو ببینم. من عاشق انیمهای هستم که تو توش بازی میکنی.» کاگومه گفت.
«انیمه؟ بازی؟ تو داری چی میگی؟» اینویاشا گیج شد.
«انیمه یک نوع داستان تصویری است که با کامپیوتر ساخته میشود. بازی یک نوع فعالیت سرگرمکننده است که با قوانین و هدف مشخص انجام میشود. تو یکی از شخصیتهای اصلی انیمه اینویاشا هستی. تو یک نیمه گرگی، نیمه انسانی هستی که به دنبال جواهر چهار روح هستی. تو با کاگومه، یک دختر از آینده که به طور اتفاقی به دنیای فئودال آمده، همراه میشوی و با او ماجراجویی میکنی.» کاگومه با شور و شوق توضیح داد.
«چه حرفای عجیبی میزنی. تو داری با من شوخی میکنی؟» اینویاشا با عصبانیت گفت.
«نه، واقعا. من جدی هستم. من میتونم بهت اثبات کنم.» کاگومه گفت.
«چطور؟» اینویاشا گفت.
«بیا با من بیا. من میخوام بهت چیزهایی نشون بدم که تو انیمه دیدم. مثلا اونجا که تو و کاگومه برای اولین بار با هم ملاقات کردید. یا اونجا که تو با شیشومارو، برادر ناتنیت مبارزه کردید. یا اونجا که تو با کیکیو، عشق قدیمیت دیدار کردید.» کاگومه گفت.
«تو میخوای منو به جاهایی ببری که من خودم بودم؟ تو داری با من مسخره میکنی؟» اینویاشا با خشم گفت.
«نه، نه. من فقط میخوام بهت نشون بدم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.