فیگور کلکسیونی هاتسونه میکو آدم برفی
هاتسونه میکو، خوانندهای مشهور و محبوب بود که با صدای زیبا و شادش میلیونها طرفدار داشت. او همیشه از زندگیاش راضی بود و تنها آرزویش این بود که بتواند به مردم شادی برساند. اما یک روز، همه چیز عوض شد.
هوا شروع به سرد شدن کرد و برف زیادی افتاد. میکو که قرار بود برای یک کنسرت بزرگ به شهر دیگری برود، در راه فرودگاه گیر کرد. او تصمیم گرفت که از ماشین بیرون بیاید و ببیند که چه اتفاقی افتاده است.
او دید که یک تصادف بزرگ رخ داده است و ماشینها در هم گیر کردهاند. او نگران شد و سعی کرد که به مردم کمک کند. اما در حین کمکرسانی، او به سرش ضربهای خورد و از هوش رفت.
وقتی چشمانش را باز کرد، دید که در یک جای ناشناخته است. او دور و بر خود را نگاه کرد و فهمید که در یک پارک برفی قرار دارد. او سردرگم شد و سعی کرد که بلند شود. اما وقتی دستش را به بدنش زد، دید که بدنش از برف ساخته شده است. او ترسید و فریاد زد. او نمیدانست که چه کار کند و چگونه به خانه برگردد. او شروع به گریه کرد و از خدا کمک خواست.
در همین حال، یک پسربچهای که با دوستانش در پارک بازی میکرد، صدای گریه میکو را شنید و به سمتش رفت. او دید که یک آدم برفی زنده است و با خود حرف میزند. او تعجب کرد ولی همزمان علاقهمند شد.
او به میکو نزدیک شد و از او پرسید که چه کسی است و چه اتفاقی برایش افتاده است. میکو از اینکه کسی به او توجه کرده است، خوشحال شد و به او تمام داستان را گفت. پسربچه به نام ریو، از داستان میکو تاسف خورد و به او گفت که او میتواند به او کمک کند تا به حالت اولیهاش برگردد. میکو از ریو تشکر کرد و از او پرسید که چگونه میخواهد به او کمک کند. ریو گفت که او یک ایده دارد و او را به دنبال خود کشید.
آنها به یک خانه کوچک رفتند که ریو گفت که خانه عمویش است. ریو گفت که عمویش یک دانشمند است و شاید بتواند به میکو کمک کند. او میکو را به یک اتاق پر از ابزار و دستگاههای عجیب و غریب برد و به او گفت که بنشیند و صبر کند. ریو شروع به جستجو در کتابها و نوشتههای عمویش کرد و سعی کرد که چیزی را پیدا کند که به میکو کمک کند. میکو در حالی که منتظر بود، به اطراف خود نگاه میکرد و از دیدن اختراعات عموی ریو شگفتزده میشد.
او دید که یک ماشین زمان، یک تلهپورتور، یک ربات، یک موشک و چیزهای دیگری در اتاق وجود دارند. او فکر کرد که شاید بتواند با استفاده از یکی از این دستگاهها به زمان قبل از تصادف برگردد و از این حادثه جلوگیری کند.
اما او نمیدانست که کدام دستگاه را باید انتخاب کند و چگونه از آنها استفاده کند. او تصمیم گرفت که منتظر بماند و به ریو اعتماد کند. آیا ریو میتواند چیزی را پیدا کند که به میکو کمک کند؟ آیا میکو میتواند به زندگی قبلیاش برگردد یا باید برای همیشه یک آدم برفی بماند؟ داستان از اینجا ادامه دارد…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.