فیگور کیلوا طرح کپی باندای
کیلوا یک فیگور نینجا بود که بر روی یک پایهی فلزی نصب شده بود. او در یک فروشگاه به نمایش گذاشته شده بود و هیچ کس نمیدانست که از کجا آمده است و چه قدرتی دارد. او با چشمان آبیاش به بازدیدکنندگان نگاه میکرد و انگار که منتظر چیزی بود.
یک روز، یک پسر بزرگ به نام گون به فروشگاه آمد و به کیلوا علاقهمند شد. او به فیگور نزدیک شد و دستش را به سمت آن دراز کرد. در همان لحظه، کیلوا حرکت کرد و دست گون را گرفت. گون از شوق لبخند زد و سعی کرد دستش را آزاد کند. اما کیلوا اجازه نداد و با صدایی شاد گفت: “به نام من، کیلوا، تو را انتخاب میکنم. تو باید با من همراه شوی و به دنیای نینجا بروی. تو دوست من هستی و من با مهارت تو را آموزش میدهم.”
گون از کیلوا خوشحال بود و از ماجراجویی پرسید. اما هیچ کس نمیتوانست او را ببیند یا بشنود. چون کیلوا با قدرت خود، او را از دنیای عادی جدا کرده بود. کیلوا با لبخندی صمیمی، گون را به سمت خود کشید و گفت: “حالا من آمادهام. من باید به دنیای نینجا برگردم و تو را با خود ببرم. من کیلوا هستم، نینجا بلندپرواز و ماهر.”
کیلوا با بالهایش پرواز کرد و به سمت دروازهای که به دنیای نینجا منتهی میشد، پرد. اما در همان لحظه، یک نینجا دیگر به نام هیسوکا به فروشگاه رسید و کیلوا را دید. هیسوکا یک شمشیر گومی داشت که با آن میتوانست فیگورها را بگیرد. او با کیلوا مبارزه کرد و سعی کرد او را از رسیدن به دروازه جلوگیری کند. او گفت: “تو نمیتوانی به دنیای نینجا برگردی. تو باید در اینجا بمانی و برای بازی من موجود شوی. من هیسوکا هستم، نینجا بازیگوش و خطرناک.”
هیسوکا با تمام توانش حمله کرد و با یک ضربه قاطع، شمشیرش را در پایهی فلزی کیلوا فرو برد. کیلوا از درد فریاد زد و از پایهاش افتاد. او نمیتوانست باور کند که توسط یک نینجا شکست خورده است. او گفت: “چگونه ممکن است؟ من کیلوا هستم، نینجا بلندپرواز و ماهر. من نمیتوانم بمیرم. من…”
کیلوا حرفش را تمام نکرد و روحش را از بدنش جدا کرد. او به سمت نور رفت و هرگز برنگشت. هیسوکا از او خداحافظی کرد و گفت: “تو دیگر هیچ کس را نمیتوانی بازی کنی. تو دیگر هیچ مهارتی نداری. تو فقط یک فیگور کیلوا پایه دار هستی.”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.