فیگور گارا کاستوم نبرد نهایی
فیگور گارا کاستوم نبرد نهایی با اعتماد به نفس به سمت رینگ رفت. او میدانست که این نبرد آخرین فرصت او برای قهرمانی است. او سالها برای این لحظه تلاش کرده بود. او فیگور خود را با دقت و عشق ساخته بود. او از بهترین قطعات و مواد استفاده کرده بود. او هر روز با فیگور خود تمرین میکرد و تکنیکهای جدیدی را یاد میگرفت. او فیگور خود را به عنوان یک همدم و یک دوست میدانست. او فیگور خود را به نام آریا نامیده بود.
آریا یک فیگور زیبا و قدرتمند بود. او یک فیگور مبارزهای بود که از سبک کاراته الهام گرفته بود. او یک لباس سفید و سیاه با کمربند قرمز پوشیده بود. او یک بندانا سبز روی سرش داشت. او یک چشمانداز سرد و جدی داشت. او یک شمشیر کوتاه روی کمرش داشت. او با سرعت و دقت حمله میکرد. او با قدرت و استحکام دفاع میکرد. او با هوش و استراتژی مبارزه میکرد.
گارا کاستوم و آریا به رینگ رسیدند. آنها رقیبشان را دیدند. رقیبشان یک فیگور بزرگ و ترسناک بود. او یک فیگور نظامی بود که از سبک کماندو الهام گرفته بود. او یک لباس سبز و خاکستری با گلولهبردارها و کمربندهای مهمات پوشیده بود. او یک کلاه فلزی روی سرش داشت. او یک چشمانداز خشن و وحشی داشت. او یک تفنگ بزرگ روی شانهاش داشت. او با شلیک و انفجار حمله میکرد. او با جنگل و مین دفاع میکرد. او با ترس و تهدید مبارزه میکرد.
رقیبشان به نام رامبو بود. او قهرمان فعلی مسابقه بود. او هیچ کس را در رینگ شکست نداده بود. او همه را با تفنگها و بمبهایش نابود کرده بود. او همه را با نگاهها و فحشهایش میترسانده بود. او همه را با خشونت و بیرحمیاش مسخره کرده بود.
گارا کاستوم و آریا از رامبو نمیترسیدند. آنها از رامبو متنفر بودند. آنها میخواستند رامبو را شکست دهند. آنها میخواستند رامبو را درس بدهند. آنها میخواستند رامبو را عدالت ببینند.
صدای زنگ شروع مسابقه را داد. رامبو بلافاصله با تفنگش به سمت آریا شلیک کرد. آریا با چرخش و پرش از جلوی گلولهها جا خورد. او با سرعت به سمت رامبو حرکت کرد. رامبو با خنده به او گفت: “تو یک فیگور کوچک و ضعیف هستی. تو نمیتوانی با من مبارزه کنی. تو فقط یک عروسک بیمعنی هستی.”
آریا به او پاسخ نداد. او با شمشیرش به سمت تفنگ رامبو زد. تفنگ رامبو از دستش پرید. رامبو با تعجب به او نگاه کرد. او با خشم به او گفت: “تو یک فیگور بیادب و بیاحترام هستی. تو نمیتوانی با من برخورد کنی. تو فقط یک عروسک بیارزش هستی.”
آریا به او پاسخ نداد. او با شمشیرش به سمت کمربند مهمات رامبو زد. کمربند مهمات رامبو از کمرش جدا شد. رامبو با وحشت به او نگاه کرد. او با ترس به او گفت: “تو یک فیگور بیرحم و بیدلیل هستی. تو نمیتوانی با من رقابت کنی. تو فقط یک عروسک بیجان هستی.”
آریا به او پاسخ نداد. او با شمشیرش به سمت گردن رامبو زد. گردن رامبو از بدنش جدا شد. رامبو با ناله به زمین افتاد. او با ضعف به او گفت: “تو یک فیگور بیرحم و بیانصاف هستی. تو نمیتوانی با من برنده شوی. تو فقط یک عروسک بینام هستی.”
آریا به او پاسخ نداد. او با افتخار به او گفت: “من یک فیگور قوی و شجاع هستم. من میتوانم با تو مبارزه کنم. من فقط یک عروسک نیستم. من یک همدم و یک دوست هستم. من یک قهرمان و یک اسطوره هستم. من آریا هستم.”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.