مینی فیگور چیبی یوجی سری جوجوتسو کایزن
چیبی یوجی یک دانشآموز دبیرستانی بود که عاشق انیمهها و مانگاهای ماجراجویانه بود. او همیشه خواسته بود که یک جنگجو باشد و با قدرتهای عجیب و غریب با دشمنان خود مبارزه کند. اما او فقط یک بچه عادی بود که هیچ توانایی خاصی نداشت.
روزی، او در کتابخانه مدرسه، به دنبال چیز جدیدی برای خواندن بود. او دید که یک مانگای قدیمی و گرد و غبار آلود در قفسهای پنهان شده است. او کنجکاو شد و آن را برداشت. روی جلد مانگا نوشته شده بود: “جوجوتسو کایزن: راز قدرتهای فراموش شده” . او فکر کرد که شاید این مانگا جالب باشد و آن را باز کرد.
اما به محض باز کردن مانگا، اتفاق عجیبی رخ داد. چشمهای چیبی یوجی به درخشش نور سفید کور شدند. او حس کرد که به جای دیگری منتقل میشود. وقتی چشمهایش را باز کرد، دید که در یک جنگل پر از درختان و حیوانات عجیب و غریب قرار دارد. او نمیتوانست باور کند که چه اتفاقی افتاده است.
“سلام، من ساتورو گوجو هستم.” صدایی پشت سر چیبی یوجی شنید. او برگشت و دید که یک مرد خوشتیپ و خندهرو با لباس سفید و باندانای سیاه روی چشمهایش در حال لبخند زدن به او است. “تبریک میگم، تو به دنیای جادو وارد شدهای. تو حالا یک جادوگر هستی.”
“جادوگر؟” چيبي يوجي با تعجب پرسيد.
“آره، جادوگر. تو قابليت استفاده از قدرتهای فراموش شده را داري. تو ميتواني با استفاده از نفس خود، انرژي را به صورت هر شكلي كه بخواي تغيير بدي. تو ميتواني آتش، يخ، باد، برق و هر چيز ديگري را توليد كني.” ساتورو به احساسات خود پاسخ داد.
“ولي من … من فقط يك بچه عادي هستم … من هيچ قابليت خاصي ندارم …” چيبي يوجي با ترس و شك گفت.
“نه، تو خيلي خاص هستي. تو از طريق مانگاي جوجوتسو كايزن به اين دنيا آمدي. اين يعني تو يكي از برگزيدههاي قدرتهای فراموش شده هستي. تو ميراث گذشتگان را در خود حمل ميكني. تو ميتواني قدرتهای فراموش شده را به حداكثر برساني.” ساتورو با اشتياق گفت.
“من … من نميفهمم … من چرا اينجا هستم؟ من چطور ميتوانم برگردم؟” چیبی یوجی با ناراحتی پرسید.
“تو اینجا هستی چون تو باید یک جنگجو بشی. تو باید با دشمنانی که قصد دارند این دنیای جادو را نابود کنند، مبارزه کنی. تو باید با استفاده از قدرتهای فراموش شده، صلح و عدالت را حفظ کنی.” ساتورو با جدیت گفت.
“ولی من … من نمیخوام جنگجو بشم … من فقط میخوام به زندگی عادی خودم برگردم …” چیبی یوجی با ناامیدی گفت.
“ببین، من میفهمم که تو سردرگم و وحشتزده هستی. این کاملاً طبیعی است. این دنیای جادو خطرناک و پیچیده است. اما تو نباید ناامید بشی. تو نباید تسلیم بشی. تو باید قوی باشی. تو باید شجاع باشی. تو باید به خودت اعتماد کنی.” ساتورو با مهربانی گفت.
“چطور میتوانم قوی و شجاع باشم؟ چطور میتوانم به خودم اعتماد کنم؟” چیبی یوجی با سؤال گفت.
“با تمرین و تلاش. من اینجا هستم تا به تو کمک کنم. من معلم و راهنمای تو هستم. من به تو آموزش میدم که چطور قدرتهای فراموش شده را استفاده کنی. من به تو نشان میدم که چطور با دشمنان خود روبرو شده و آنها را شکست بده. من به تو ثابت میدارم که تو چقدر قابليت داري.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.