فیگور رقص خون نزوکو
یک دختر جوان به نام نزوکو است که توسط یک خونآشام به یک هیولای نیمهانسان تبدیل میشود. او با برادرش تنجیرو، یک شکارچی خونآشام، همراه میشود تا راهی برای بازگشت به انسانیت خود پیدا کند. در طول ماجراجوییشان، آنها با دشمنان و دوستان مختلفی روبرو میشوند و به مبارزه با خونآشامهای شرور و قدرتمند میپردازند.
نزوکو در یک روز زمستانی سرد، در حال بازگشت به خانه بود. او گلهای زیبایی را برای مادر و خواهرش خریده بود و با لبخندی روشن روی صورتش، به سمت روستایش پیش میرفت. اما وقتی به خانه رسید، منظره وحشتناکی را مشاهده کرد. همه اعضای خانوادهاش به طور وحشیانهای کشته شده بودند و جسدهای آنها در همه جای خانه پخش شده بود. نزوکو فقط چند لحظه زمان داشت تا از شوک به هوش بیاید که چشم به چشم گرگینهای شد که قاتل خانوادهاش بود. گرگینه با لبخند شیطان صفت به سمت نزوکو حمله کرد و دندانهای تیزش را در گلوی او فرو کرد.
اما نزوکو تسلیم نشد. او با قدرت آخرین نفسهای خود، سعی کرد از گیر افتادن گرگینه جلوگیری کند. او با دستان و پاهای خود به صورت و بدن گرگینه زخم زد و فریاد زد: “برادر … کجایی … کمکم کن …”. صدای نزوکو به گوش تنجیرو رسید که در حال بازگشت از شهر بود. تنجیرو با شنیدن صدای خواهر عزیزش، سرعت خود را افزایش داد و به سمت خانه دوید. وقتی به خانه رسید، منظره هولناک را دید و فقط نزوکو را زنده پیدا کرد. اما نزوکو دچار تغییرات عجیب شده بود. چشمهای او قرمز شده بود و دندانهای تیز و ناخنهای بلند داشت. او به نظر میرسید که تبدیل به یک خونآشام شده باشد.
تنجیرو با وجود ترس و ناراحتی، نزوکو را در آغوش گرفت و از خانه فرار کرد. او میخواست خواهرش را نجات دهد و راهی برای درمان او پیدا کند. اما راه آسانی نبود. آنها با خطرات بسیاری روبرو شدند و باید با خونآشامهای دیگر مبارزه میکردند. تنجیرو به یک شکارچی خونآشام تبدیل شد و از شمشیری که با قدرت خورشید ساخته شده بود، استفاده کرد. نزوکو هم با استفاده از قدرتهای جدیدش، به برادرش کمک کرد. اما او همچنان گرمای انسانی را در خود حفظ کرده بود و هیچ وقت به خون انسان حمله نکرده بود. او با استفاده از یک دستبند خاص، میتوانست حرف بزند و احساسات خود را بیان کند.
آنها در طول سفر خود، با دوستان و همرزمان جدیدی آشنا شدند. آنها همگی عضو گروه شکارچیان خونآشام بودند که تحت فرماندهی یک استاد مرموز به نام اوروداکی عمل میکردند. آنها همچنین با دشمنان قدرتمند و خطرناکی روبرو شدند که به نام دوازده شبان معروف بودند. این دوازده شبان، جزء نخبگان خونآشامها بودند که تحت فرماندهی یک پادشاه تاریک به نام موزان کیبوتسجی عمل میکردند. موزان کیبوتسجی، قاتل خانواده تنجیرو و نزوکو بود و هدف آخر آنها بود.
آیا تنجیرو و نزوکو میتوانند با دشمنان خود مقابله کنند و راز پادشاه تاریک را کشف کنند؟ آیا نزوکو میتواند به انسانیت خود بازگردد و با برادرش زندگی سالم و شادی داشته باشد؟ داستان این انیمه پاسخ این سؤالات را به شما میدهد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.