فیگور رم بر روی صندلی
رم یک دختر نوجوان بود که در یک خانواده ی فقیر زندگی می کرد. او دوست داشت که انیمه ببیند و به خصوص علاقه مند به سری انیمه محبوب “Re:Zero” بود. او شخصیت رم را که یک خدمتکار با موهای آبی و چشم های قرمز بود، بسیار دوست داشت و با او همدلی می کرد. او خواسته بود که بتواند مثل رم، قدرتمند و شجاع باشد و به دوستان خود کمک کند.
روزی، رم در حال تماشای قسمت جدید از “Re:Zero” بود که ناگهان برق خانه قطع شد. او ناراحت شد و به پدرش زنگ زد. پدرش به او گفت که به خاطر عقب ماندن در پرداخت قبض ها، شرکت برق خط خانه را قطع کرده است. او به او گفت که سعی می کند هر چه زودتر پول را تهیه کند و برق را وصل کند. اما این ممکن بود چند روز طول بکشد.
رم ناامید شد و به فکر راه حل افتاد. او به یاد آورد که در یک فروشگاه نزدیک، چندین صندلی با قابلیت پخش انیمه وجود دارد. این صندلی ها با استفاده از تکنولوژی پیشرفته، می توانستند تصاویر سه بعدی و صدای فراگیر را به نمایش بگذارند و تجربه ی تماشای انیمه را به سطح دیگری ببرند. این صندلی ها با پول کار می کردند و هر نفر می توانست با پرداخت مبلغ معین، به مدت محدود از آن ها استفاده کند.
رم تصميم گرفت كه به فروشگاه برود و يكي از صنديلي ها را امتحان كند. او با خودش يك كيسه پول كوچك برد كه در آن پس انديشي كرده بود. او به فروشگاه رسيد و يكي از صندلي ها را كه با عكس شخصيت رم تزئين شده بود، انتخاب كرد.
او پول خود را در شيار صندلي قرار داد و سپس روي صندلي نشست. صفحه ي جلوي صنديلي روشن شد و يك منوي با چندين گزينه نشان داد. رم گزينه ي “Re:Zero” را انتخاب كرد و سپس قسمت جديدي كه نتوانسته بود تماشا كند را انتخاب كرد.
صندلی شروع به لرزیدن کرد و صدای موسیقی متن از بلندگوها شنیده شد. صفحه ی جلوی صندلی تبدیل به یک پرده ی بزرگ شد و تصاویر سه بعدی از دنیای انیمه را نشان داد. رم حس کرد که وارد دنیای انیمه شده است و همه چیز را با جزئیات بالا می بیند. او شخصیت های مورد علاقه خود را دید و با آن ها همراه شد. او دید که چگونه سوبارو، قهرمان داستان، با مشکلات زیادی روبرو می شود و هر بار که می میرد، به یک نقطه ی زمانی قبل بر می گردد.
او دید که چگونه رم، شخصیت مورد علاقه اش، با سوبارو همکاری می کند و به او کمک می کند. او حس کرد که خودش رم است و با احساسات و افکار او هماهنگ شد.
رم لذت برد از تماشای انیمه در صندلی. او فراموش کرد که در چه شرایطی است و فقط به داستان توجه کرد. او با خودش حرف زد و گاهی اوقات گریست و خندید. او حس کرد که زنده است و معنای زندگی را پیدا کرده است.
اما زمان سرعت زيادي گذشت و به زودي صنديلي توقف كرد. صفحه ي جلوي صندلي خاموش شد و يك پيام نشان داد: “زمان شما تمام شده است. لطفاً پول بيشتري قرار دهيد يا از صندلي خارج شويد.” رم با تعجب به خود آمد و دور و بر خود را ديد.
او ديد كه در فروشگاه است و چندين نفر به او نگاه مي كنند. بعضي از آن ها با تاسف و بعضي ديگر با تحقير به او نگاه مي كنند. رم سعي كرد كه پول بيشتري در شيار صندلي قرار دهد، اما ديد كه پول خود را تمام كرده است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.