فیگور گاتس ایستاده
گاتس در میان آتش و خون ایستاده بود. او با شمشیر بزرگش، قاتل اژدها، دشمنانش را به هلاکت میکشید. او هیچ ترسی نداشت. او فقط به انتقام از گریفیث، رهبر سابق گروه شاهین و حواریون، فکر میکرد. گریفیث که با شیاطین معامله کرده بود و برای رسیدن به آرزویش، همهٔ دوستانش را قربانی کرده بود. گاتس هم جزو آنها بود، اما توسط یک نشان مرموز که بر گردنش بود، نجات پیدا کرده بود. این نشان، نشان قربانی بود که باعث میشد حواریون به او حمله کنند.
گاتس به یاد آورد که چگونه گریفیث، کاسکا را، دختری که او عاشقش بود، جلوی چشمانش تجاوز کرده بود. او به یاد آورد که چگونه چشم و دست راستش را از دست داده بود. او به یاد آورد که چگونه دوستانش را یکی یکی میکشتند. او از خشم و نفرت میلرزید. او قسم خورده بود که گریفیث را از بین ببرد و از او انتقام بگیرد.
گاتس با شمشیرش، یک حواری را از وسط نیم کرد. او دید که یک حواری دیگر به سمتش میآید. او با دست چپش، توپ جنگی را شلیک کرد و سر حواری را منفجر کرد. او دید که یک حواری دیگر از پشت به او حمله میکند. او با شمشیرش، دم حواری را قطع کرد و سپس به سمت گردنش زد. او دید که یک حواری دیگر از بالا به او میخورد. او با شمشیرش، پرهای حواری را برید و سپس به سمت قلبش زد.
گاتس همچنان میجنگید. او احساس نمیکرد که خسته شده باشد. او احساس نمیکرد که زخمی شده باشد. او احساس نمیکرد که تنها شده باشد. او فقط احساس میکرد که زنده است. او فقط احساس میکرد که قوی است. او فقط احساس میکرد که برزرک است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.